صد ساعت با فیدل (بخش آخر)
ا. م. شیزلی ا. م. شیزلی

 
- با مائو تسه دون آشنائی داشتید؟
- نه، با مائو آشنائی نداشتم. من با هوشی مین هم، که رهبری خردمند و شایسته احترام بود، افتخار آشنائی نداشتم.
خدمات تاریخی مائو زیاد است. وی، بی تردید، سازمانگر و مشوق انقلاب چین، و یکی از انقلابیون بزرگ قرن بیستم بود. مردی دارای استعداد خارق العاده سیاسی و نظامی، که آغازگر، گسترش دهنده و تحقق بخش مبارزه پیروزمند برعلیه امپریالیسم ژاپن، برعلیه دولت دست نشانده چان کایشک بود و بی شک، صفحات درخشان زیادی به تاریخ چین افزود. اما، در عین حال، مطمئنم که، مائو در آخرین دوره های حیات خویش، اشتباهات سیاسی زیادی را مرتکب شد. این اشتباهات، ناشی از انحراف به راست نبوده، بلکه، حاصل انحراف به چپ و یا به بیانی دقیق تر، نتیجه ایده های افراطی چپ، بودند. این ایده ها، با شیوه های خشن و ناعادلانه، هم در موقع خود و هم در دوره باصطلاح «انقلاب فرهنگی» تحقق یافت و من فکر می کنم که، در نهایت، سیاست های افراطی چپ در روند انقلاب چین، با یک چرخش تند، بسوی راست منحرف شد. زیرا اینگونه اشتباهات بزرگ، خواه ناخواه، بسوی دیگر، روی خواهد آورد. یعنی، چپ افراطی، در موقعیت مشخص، به طرف سیاستهای راست روانه روی خواهد آورد.
- لطفآف بگوئید، حقوق ماهانه شما چقدر است؟
- حقوق من بر اساس هر دلار ٢۵ پزو، در ماه ٣۰ دلار است. البته که از گرسنگی نمی میرم. من، حق عضویت در حزب هم می پردازم و غیر از این، از همان ابتدا، مبلغی در حدود ۱۰ درصد، بابت اجاره بها پرداخت می کنم. شما می فهمید انسانی که از اینجا، از آنجا و از هر طرف تحت نظر است، نمی تواند دائما در یک محل ثابت، زندگی کند. اما، این وضعیت بتدریج عوض شده است و ما هم تجاربی کسب کرده ایم. من به خاله ام نیز که پسرش در جنگ کشته شد، کمک می کنم. اما در باره آنچه که زیاد حرف می زنند، می توانم به شما بگویم که، اندوخته من شامل هدایائی است که به من اهداء کرده اند. نمی دانم آنها چند میلیون دلار ارزش دارند؛ فکر می کنم مردم دیگری هستند که علاقمندند تا از اشیای متعلق بدیگران بهره مند شوند. من، چندی پیش، در حدود ۱٧ هزار فقره هدیه را به ائوسبیو له آل، مورخ هاوانا تحویل دادم. نمی خواستم در این باره حرفی بزنم. زیرا، برخی ها فکر می کنند که من به این هدایا ارزش قائل نیستم. برعکس، اتفاقا به همین سبب من آنها را به تاریخ نویس هاوانا تقدیم کردم این را با صراحت می گویم که فقط کتابهای اهدائی را پیش خود نگه داشتم، می دانم بعد از مرگم، همگان از آنها استفاده خواهند کرد و بقیه هدیه ها را تحویل دادم. لطیفه های زیادی تعریف می کنند. ولی، آنچه من کردم، واقعا خنده آور است زیرا، پیژامه، ساعتهائی که هر کدام ٦-٧ هزار دلار قیمت داشت، و حتی، آثار نقاشی خوب، اشیاء قیمتی و عتیقه را هم تحویل دادم. این مسئله را، بقصد دفاع از خود بیان نکردم، بلکه، می خواستم کمی هم شما بخندید. با این همه، می دانید که نام مرا دو بار در لیست ثروتمندترین های جهان، وارد کرده اند. نمی دانم چرا آنها سعی می کنند مسئله پوچی را ثابت کنند. من پول شخصی ندارم. اصلا، تأمین هزینه رئیس جمهور، مثل همه کشورها، بعهده ارگانهای اجرائی دولتی است. در واقعیت امر، زمانیکه به جائی سفر می کنم، باید در هتلی اقامت کنم، غذائی بخورم، می دانم که جیبم خالی است.
می توانم بگویم که، اصل: از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش، رعایت می شود. نیازهای شخصی من بسیار ناچیز است و هیچ وقت هم حقوقم را افزایش نداده اند. من به آن افتخار می کنم که، با جیب خالی از پول قابل تبدیل به ارز، از دنیا خواهم رفت. برای نوشتن کتابها و خاطراتم، میلیونها به من پیشنهاد کردند ولی، من هیچگاه چنین کاری را نکردم. من همیشه گفته ام: «اگر من بنویسم، فقط برای مدارس خواهم نوشت». من با رعایت این نرمها، احساس آرامش می کنم و مفهوم واقعی خوشبختی را درک می کنم.
- شما بعد از این همه سیل افتراها برعلیه انقلاب و به تبع آن، که شما را محکوم می کنند؛ به همه آن کسان، پیش از همه به دوستان کوبا، چه میخواهید بگوئید؟
- به بسیاری از آنهائی که، براساس افکار مشخصی، ما را تقبیح می کنند، می خواهم بگویم که، به این مسئله، که چگونه یک کشور کوچک، در طول تقریبا نیم قرن، توانست در مقابل شدیدترین فشارهای مقتدرترین کشور جهان مقاومت کند، کمی فکر کنند. این امر را می توان به مجموعه اصول، افکار و مجموعه نرمهای اخلاقی افزود. این، تنها شیوه مؤثر می باشد. ما به انسان، به ماهیت انسان، به قابلیتهای اودر تسلط بر نرمها باور داریم، ما به آگاهی انسان و استعدادهای او برای قربانی دادنهای بیشتر یقین داریم...
من مطمئنم که، در ایالات متحده آمریکا هیچگاه رژیم فاشیستی نمی تواند برای مدت طولانی بر قرار شود. زیرا، در اینجا، سنن ملی، ارزشهای اخلاقی، ساختاری...بعنوان یک قاعده، آمریکائیها وجود دارند، اگر کاری انجام داده می شود، به آن باور می کنند. بنابراین، بسیاری مقامات به فریبکاری روی می آورند. همانطور که لینکلن می گفت: می توان بخشی از مردم را همیشه فریب داد و در مواقعی هم می توان همه ملت را فریفت، اما، فریب همه مردم برای ابد ممکن نیست.
- اخیرا کوبا، در قانون اساسی تصریح کرده است که سوسیالیسم- یعنی انتخاب...
- آن بازگشت ناپذیر است.
- شما فکر می کنید که تصریح این مسئله در قانونی اساسی، یک تضمین کافی برای استقرار همیشگی سوسیالیسم در کوباست؟
- نه. این کار دلیل دارد. مسئله عبارت از این است که، ٢۰ ماه مه سال ٢۰۰٢، آقای بوش، خواستار تغییر ساختار اجتماعی- سیاسی و برقرارساختن سرمایه داری در کوبا گردید. هر قدر که خواستند کشور را در اختیار سرمایه داری قرار دهیم ما، با قدرت بیشتر برای حفاظت از سیستم سوسیالیستی مبارزه کردیم. پیش ازهم، نمایندگان همه سازمانهای توده ای جمع شده، همه جوابها را مورد بررسی قرار دادند و با هشت میلیون امضاء، پشتیبانی خود را از این اقدام اعلام کردند. سؤال می شود: چگونه می توان این را بازگشت ناپذیر ساخت؟ قابل برگشت است. این مسئله؛ که شورای ملی چگونه می تواند در قانون اساسی تغییراتی وارد سازد، طبق قانون اساسی ما، مشخص شده است. طبق مقررات معیین شده، اختیارات قانونی شورای ملی برای ایجاد تغییرات ضروری در قانون اساسی، نا محدود است. در چنین وضعیتی، ما تصمیم گرفتیم خصلت «بازگشت ناپذیری» انقلابمان را مورد تأکید قرار دهیم. این، به چه معنی است؟  برای ایجاد تغییر، برای «عدول» از خصلت سوسیالیستی، انجام انقلاب، بعبارت دقیق تر، اقدامات ضد انقلابی ضروری است. به دیگر سخن، می توان آن را انجام داد ولی، اجرای آن در شرایطی که همه خلق کاملا متحد و تربیت یافته است، کار چندان ساده ای نیست. همه اینها، جواب شایسته ای بود به خواست بوش از آنجا، از ایالات متحده.
بدبن جهت ضد انقلاب می گویم که، آنها برای رسیدن به هدف خود، باید حاکمیت را بدست بگیرند، البته، نه همیشه از طریق توسل به قهر؛ آنها براحتی می توانند، طبق سیستم انتخاباتی کشور ما، از راه قانونی، حاکمیت را در دست بگیرند. اگر ما «بازگشت ناپذیری» آنرا مورد تأکید قرار دادیم، یعنی، بازگشت ممکن نیست. بدین معنی است که شورای ملی نیز نمی تواند از آن «عدول» کند. در آن صورت هم، تغییر قانون اساسی، ضرورت پیدا می کند.
- آیا هیچگاه فکردست کشیدن از کار به ذهن تان خطور کرده است؟
- می بینید، ما می دانیم که زمان می گذرد و نیروی انسان به تحلیل می رود. من آنچه را که در تاریخ ٦ ماه مارس سال ٢۰۰٣، وقتی که مرا بار دیگر به ریاست شورای دولتی برگزیدند، به رفقای شورای ملی گفتم، به شما نیز می گویم. من گفتم: «من الآن می فهمم که، برای استراحت، حتی در پایان عمر بدنیا نیامده ام» و قول دادم در کنار آنها بمانم و آنها هم، این را می خواستند. هر وقت که لازم آید، تا زمانیکه می توانم فکر کنم، مشاعرم زنده است و می توانم مفید واقع شوم، بدون یک دقیق تعلل، نه یک ثانیه بیشتر، به کارم ادامه خواهم داد.
هر سال بیشتر از سال پیش، در راه انقلاب، وقت صرف می کنم، توجه بیشتری به آن مبذول میدارم، برای اینکه، تجارب من زیاد است، بیشتر تحلیل می کنم، بیشتر فکر می کنم. پلاتون در کتاب «جمهوری» می نویسد: سنین بعد از ۵۵ سالگی، بهترین دوره زندگی برای احراز مقام دولتی است. فکر می کنم بهترین دوره زندگی او، در ٦۰ سالگی اش فرارسید. البته به نظر من، ٦۰ سال سن در زمان حیات پلاتون، با سن ٨۰ سال در دوران کنونی و یا چیزی درحدود آن، برابر است...
شما می پرسید که چه مدتی به فعالیت در امور دولتی ادامه خواهم داد. حقیقت این است که شورای ملی بنمایندگی از سوی خلق، در این مورد تصمیم می گیرد. این مسئله را خلق حل می کند.
- شما همیشه مسلح هستید و در اثر افتادن، من فکر می کنم، نمی توانید با دست راست کاری بکنید و اسلحه را بگیرید، آیا از این مسئله نگران نیستید؟
- هر قدر که سازمان سیا زیاد به مسئله سوءقصد و این جور کارها فکر می کند، من هم در هر شرایطی مسلح هستم و می توانم از آن استفاده کنم. همیشه در نظر دارم که در خشاب من ۱۵ تیر موجود است. من در زندگیم زیاد تیراندازی کرده ام و تیرانداز ماهری هم بودم. خوشبختانه، هنوز هم  مهارتم را حفظ کرده ام و درهیچ وضعیتی، من از دشمن نمی ترسم.  می خواهم بگویم که، دستهایم توان استفاده از سلاح را حفظ کرده اند. این اسلحه را همیشه با خود دارم. اسلحه را از جلدش بیرون می آورم، گلن- گدن می کشم، ضامن آن را کنترل می کنم و خشاب را در آورده، دو باره به جای خودش گذاشته، بخود می گویم«روبراه است» و می توانم تیراندازی کنم.
بگذار دشمنان ما خود را دچار توهم نکنند؛ من فردا می میرم ولی، نفوذ و اعتبارم افزون خواهد شد. همانطور که گفتم، روزی که واقعا می میرم، مرگم را هیچ کس باور نخواهد کرد. می توانم بعد مرگ نیز، چراغ روشنی بخش راه پیروزی مبارزان باشم.
- در جریان بسیاری از سخنرانی ها و مصاحبه های مطبوعاتی، شما به مسئله جانشین خود پس از پایان رهبری تان بر کشور، به اینکه در کوبا چه روی خواهد داد، اشاره می کنید. کوبای آینده را بدون فیدل کاسترو چگونه تصور می کنید؟
-   خوب، سعی می کنم جواب مختصری به این سؤال بدهم. من در مورد برنامه حذف فیزیکی با شما صحبت کردم. من از همان اوایل، برای طرح ضروری ترین ایده های مبارزه، برای متقاعد کردن، نقش بسیار با اهمیتی داشتم. پس از ٤٦ سال مبارزه و تجربه اندوزی، اعتبارم نسبت به آن چه قبلا که بود، افزایش یافته است. ما انسانهائی که مبارزه کردیم و جنگیدیم، حکومت استبدادی را ساقط کردیم و به استقلال کشور دست یافتیم، از نفوذ و اعتبار بزرگی برخوردار هستیم... در هر حال خواهیم مرد، ممکن است به علل طبیعی بمیریم و یا قربانی سوءقصد شویم اما، راحت خواهیم مرد.
اگر بر شایستگی ایده آلهای درست و اصول اعتقادی خویش پافشاری نمی کردیم، از بدست گرفتن حاکمیت دچار سرگیجه می شدیم، سوءاستفاده از قدرت، مانند بسیاری انسانهای دیگر، ما را وسوسه می کرد، تجارب اندوخته ما نمی توانستند مزیت بزرگی بشمار روند. آن روزها، پیش خود نتایج اقدام تروریستی را بررسی می کردم. تعیین جانشین برای من، یک مسئله طبیعی است...رائول را در مقایسه با من، تندروتر تصور می کنند. اما، من چنین تصوری ندارم، او همانقدر تندرو است که من هستم. اما، زمانی که او سازماندهی جوانان کمونیست را بر عهده گرفته بود، وی را افراطی می شمردند. من می دانستم این مسئله، آنها را نگران می کند و می ترساند. این، یک روی مسئله بود و اما روی دوم مسئله که، فکر می کنم لازم به یادآوریست، عبارت از این است که، رائول نیز از نفوذ و اعتبار بزرگی برخوردار است، او برای انجام وظایف جانشین، قابلیت و تجربه کافی دارد. به شما تعریف کردم وقتیکه او را در جریان حمله به پادگان مونکادا دستگیر کردند، چگونه وضعیت را تغییر داد و با سازماندهی زندان، جبهه دوم را گشود و بعنوان یک سازمانگر نظامی و سیاسی، به عمل شگرفی دست زد. بعدها، او به فعالیتهای خود در نیروهای مسلح ادامه داد و کادرهائی با اعتماد بنفس و جدی تربیت کرد. رائول، هنوز هم از نفوذ و اعتبار عمیقی برخوردار است و مردم به او اعتماد می کنند. در عین حال، کسان دیگری هم هستند که می توانند جانشین دیگران شوند.
زمانیکه در اول ژانویه سال ۱٩۵٩، انقلاب به پیروزی رسید، من ٣٢ ساله بودم، رائول ٢٨ سال داشت و زندگی اصلی ما در پیش بود. هر چند من بلحاظ مسئولیت و سلسله مراتب، هدف مهم در برنامه های سوء قصد بودم ولی، برعلیه رائول نیز سوء قصدهائی برنامه ریزی شد. او، در مقام دبیر دوم حزب و معاون اول شورای دولتی انجام وظیفه می کند که خود این، تصویر معنوی و اعتبار وی را تحکیم می بخشد.
- اگر شما به علتی، از مقام خود کناره گیری کنید، جانشین حتمی شما، رائول خواهد بود؟
- اگر فردا بلائی سر من بیاید، شورای ملی جلسه تشکیل می دهد و احتمالا، او را بر می گزیند. شما در این امر تردید نداشته باشید. دفتر سیاسی هم او را انتخاب خواهد کرد. البته، او هم مثل من، مسن است و این مسئله، مسئله یک نسل است. خوشبختانه، آن انسانهائی که انقلاب کردند، سه نسل تربیت کرده اند. البته، نمی توان آن کسانی را که پیش از ما بمبارزه برخاستند، فعالان و رهبران سالمند حزب سوسیالیست خلق، حزب مارکسیست- لنینیست و نسل ما را که در پی آنها بمیدان مبارزه قدم گذاشت، فراموش کرد. و بدنبال نسل ما و نسل پس از آن، نسل مبارزان راه خشکاندن ریشه بیسوادی، مبارزان برعلیه یاغی گری و تروریسم، ، پیکارگران با محاصره طولانی، رزمندگان هیرون، آنهائی که بحران اکتبر را از سر گذراندند، آنهائی که بوظایف انترناسیونالیستی خود عمل کردند... انسانهای پر شماری با استعدادهای شگرف، و همچنین، دانشمندان رشته های علمی و صنعتی، قهرمانان جبهه کار، روشنفکران و معلمان، مسئولیت اداره میهن ما را بر عهده خواهند گرفت. اینها، نسل جوان کشور ما هستند. اعضای کمونیستهای جوان، دانشجویان دانشگاهها و کارکنان بخش های اجتماعی را نیز که در ارتباط تنگاتنگ با ما هستند به اینها، اضافه کنید. ما همیشه رابطه بسیار محکمی با جوانان و دانشجویان داشته ایم. بقایای نسل اول ما که در بالا اشاره کردم، مجدانه با نسل جدید همکاری می کند.
بدین ترتیب، نسل دوم و سوم و چهارم نیز وارد میدان شده است... من تصور روشنی از نسل چهارم دارم زیرا، توانمندیهای بچه های کلاس ششم این خوشبینی را تأئید می کند. ببینید، چه استعدادهائی را شکوفا کرده ایم! ما هزاران هزار استعداد حیرت انگیز، نبوغ نا شناخته نهفته در میان خلق را بازیافته ایم. من این نظریه را که، استعداد خصلت توده هاست ، تأئید می کنم- یکی در این زمینه، دیگری در زمینه دیگر- هر کسی در عرصه ای استعداد خود را بنمایش می گذارد: در زمینه تکنولوژِی کامپیوتری، موسیقی و یا مکانیک... باید جامعه را توسعه داد و تربیت کرد- کاری که ما می کنیم- و شما نتایج آن را می بینید. این همان هشت میلیون نفری است که در پایان یک دوره چند ساله، نوشتند: «من- سوسیالیست هستم».
من بسیار امیدوارم زیرا، بوضوح می بینم، که سطح دانسته ها و آگاهی های این بچه ها، که من از آنها بعنوان نسل چهارم نام بردم، سه- چهار برابر بیشتر از ما، نسل اولی هاست.
- می بینم که شما از آینده انقلاب کوبا نگران نیستید، ضمن اینکه طی سالهای اخیر، شما شاهد تجزیه اتحاد شوروی و یوگسلاوی، شکست انقلاب آلبانی بودید، کره شمالی در وضعیت سختی بسر می برد، وضعیت کامبوج هم چندان خوشایند نیست و حتی، انقلاب چین، به مسیر دیگری افتاده است. همه اینها، هشدار باشی به شما نیست؟
- به عقیده من، تجربه اولین دولت سوسیالیستی؛ اتحاد شوروی، کشوری که نیازمند یک سری ساماندهی بود نه تخریب، بسیار تلخ بود. ما در مورد این مسئله، که چگونه یکی از دو قدرت بزرگ جهانی که توان برابری با ابرقدرت را دیگر داشت، کشوری که فاشیسم را در هم کوبید، به همین راحتی شکست خورد، بسیار فکر کردیم.
انسانهائی چنین تصور می کردند که گویا می توانند با متدهای کاپیتالیستی، سوسیالیسم بسازند. این، یکی از بزرگترین اشتباهات تاریخ است. نمی خواهم در این باره صحبت کنم، نمی خواهم به مسائل تئوریک بپردازم؛ ولی، شواهد بسیاری زیادی حاکی از آن است که آن کسانیکه خود را تئوریسین می پنداشتند، در عمل، مرتکب اعمال احمقانه بسیار زیادی شدند زیرا، نتوانسته بودند مارکس، انگلس و لنین را درست بیاموزند. همانطور که پیشتر گفتم، این تصور که انگار کسانی از قبل بر متد ساختمان سوسیالیسم آگاه هستند، یکی از بزرگترین اشتباهات ما در اوایل انقلاب و سالها پس از آن بود. امروز فکر می کنم که ما، درک روشنی از چگونگی ساختمان سوسیالیسم داریم، با این همه، هنوز هم باید به سؤالات زیادی دایر بر حفاظت از سوسیالیسم و نگهداری آن برای آینده، جواب دهیم.
 
منبع: روزنامه «سووتسکایا راسیا»، بتاریخ ۱۵ و ۱٨ نوامبر ٢۰۰٨
 


December 29th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی